پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و جهاد و برده داري

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر،1343-

عنوان و نام پديدآور : پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و جهاد و برده داري مولف علي اصغر رضواني

مشخصات نشر : قم : مسجد مقدس جمكران ، 1385.

مشخصات ظاهري : 41 ص.

فروست : سلسله مباحث دفاع از پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله

شابك : 2000 ريال 964-8484-29-9:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Aliasghar Rezvani. jihad Slavery .

يادداشت : عنوان روي جلد: جهاد و برده برداري.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : جهاد و برده داري.

موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- نظريه درباره جهاد.

موضوع : محمد (ص ، پيامبر اسلام 53 قبل از هجرت - 11ق -- نظريه درباره بردگي

موضوع : اسلام و بردگي

موضوع : جهاد -- احاديث

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم

رده بندي كنگره : BP24/9 /ج 9ر6

رده بندي ديويي : 297/93

شماره كتابشناسي ملي : م 85-11455

مقدمه ناشر

در عصر كنوني كه پيروان اديان و فِرَق، در راستاي اهداف خود دست به تبليغ گسترده اي زده و با تمام امكانات دنبال اهداف باطل خود مي باشند، بر پيروان راستين و حقيقي دين اسلام و مذهب حقه جعفري است كه در اين شلوغ بازار جهاني، اسلام ناب محمّدي صلي الله عليه وآله را بر مردم جهان عرضه نمايند.

لذا برآن شديم تا سلسله مباحث دفاع از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را به صورت مختصر خدمت مشتاقان حقّ و حقيقت عرضه نماييم، باشد كه مورد رضاي حضرت حقّ جلّ و علا قرار گيرد.

مدير مسؤول انتشارات

مسجد مقدّس جمكران

حسين احمدي

پيشگفتار

اسلام دين رحمت، گذشت و عفو است. اسلام دين الفت و تعاون، و دين صلح و امنيت است. اگرچه در اين كه كدام يك از اين دو امر - جنگ يا صلح - اصل و ديگري فرع است مورد اختلاف واقع شده است. برخي با ملاحظه آيات قرآني و احاديث و سيره عملي معصومين عليهم السلام كه سخن از جنگ به ميان آورده است معتقدند كه اصل اوّلي، قتال و جنگ با مخالفان است. ولي در مقابل، كساني كه به آيات و رواياتي كه درباره صلح و امنيت وارد شده نظر كرده اند، مي گويند كه اصالت با صلح و امنيت و حفظ خون است و جنگ و خونريزي امري عارضي و ثانوي است كه در نتيجه ظرفيت هاي داخلي يا خارجي و در مواقع خاص پديد مي آيد.

كسي كه احاطه و خبرويّتي در كتاب و سنت داشته باشد پي مي برد كه اسلام مردم را ترغيب به جنگ نكرده و به عنوان اصل اولي آن را به رسميّت نشناخته است. همان گونه

كه تشريع جنگ نيز به جهت ميل و رغبت در خونريزي نبوده است. و نيز نمي توان تشريع آن را به جهت سيطره بر زمين ها و مسكن ها دانست، يا اين كه به غنايم جنگي دست يافت، آن گونه كه در تمام جنگ هاي صليبي و جهاني اول و دوم اين گونه بوده است.

هدف اسلام از جنگ، برداشتن موانع به جهت اعتلاي اسلام و دفاع از مفاهيم اسلامي و ارزش هاي اخلاقي است كه دشمنان دين قصد تعطيل و جلوگيري آن ها را دارند.

اگر ما به وقايع تاريخي به طور عميق مراجعه كنيم پي مي بريم كه تمام معركه هايي كه در اسلام اتفاق افتاده همگي جنبه دفاعي داشته و هدف از تشكيل آن ها جلوگيري از دشمني واقعي يا محتمل الوقوع بوده است؛ خصوصاً جنگ هايي كه در صدر اسلام و در عصر حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اتفاق افتاده است. اينك به بررسي انگيزه ها و اهداف جنگ ها، آن گونه كه در قرآن و روايات آمده مي پردازيم.

اهداف جنگ ها

اشاره

اهداف جنگ ها را مي توان در چند جهت خلاصه كرد:

دفع دشمنان

خداوند سبحان مي فرمايد: «وَقاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ [1] «و در راه خدا، با كساني كه با شما مي جنگند، نبرد كنيد، و از حدّ تجاوز نكنيد كه خدا تعدّي كنندگان را دوست ندارد.»

نتيجه اين كه قتال در اسلام، همان دفاعي است كه به سبب آن، حقوق مشروع انسان ها محفوظ مي ماند، و دفاع ذاتاً محدود است ولي نهي از تعدّي، مطلق مي باشد، و لذا كسي كه درصدد جنگ و جهاد دفاعي است بايد شروطي را مراعات نمايد مثل اين كه قبل از دعوت به حقّ، جنگ نكند. و او شروع كننده به آن نباشد. و زنان و فرزندان را به قتل نرساند و به دنبال دشمن تا آخر نرود.... [2] .

در آيه ديگر مي خوانيم: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ - الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّه...»؛ [3] «به كساني كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر ياري آن ها تواناست. همان ها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اين كه مي گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست!»

دفاع از مستضعفان و ياري مظلومان

خداوند متعال مي فرمايد: «وَما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً»؛ [4] «چرا در راه خدا، و[در راه] مردان و زنان و كودكاني كه [به دست ستمگران] تضعيف شده اند، پيكار نمي كنيد؟! همان افراد [ستمديده اي] كه مي گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر [مكه] كه اهلش

ستمگرند، بيرون ببر، و از طرف خود، براي ما سرپرستي قرار ده. و از جانب خود يار و ياوري براي ما تعيين فرما.»

و نيز مي فرمايد: «... وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتّي يُهاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؛ [5] «و آن ها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند، هيچ گونه ولايت [= دوستي و تعهدي] در برابر آن ها نداريد تا هجرت كنند، و[آن ها] اگر در [حفظ]دين [خود] از شما ياري طلبند بر شماست كه آن ها را ياري كنيد، جز بر ضدّ گروهي كه ميان شما و آن ها، پيمان [ترك مخاصمه] است و خداوند به آنچه عمل مي كنيد، بيناست.»

جنگ با پيمان شكنان

خداوند متعال مي فرمايد: «أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»؛ [6] «آيا با گروهي كه پيمان هاي خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند، پيكار نمي كنيد؟! در حالي كه آن ها نخستين بار [پيكار با شما را]آغاز كردند.»

در اين كه مقصود از قومي كه پيمان شكن بودند كيست، اختلاف است:

برخي مي گويند: مقصود از آنان يهودند كه در جنگ احزاب پيمان شكني كرده و قصد كردند كه پيامبرصلي الله عليه وآله را از مدينه خارج كنند، آن گونه كه مشركان او را از مكه اخراج نمودند.

و برخي نيز معتقدند كه اينان مشركان قريش و اهالي مكه بودند كه ابتدا به نقض پيمان كردند... [7] .

پيشگيري از فتنه

خداوند متعال مي فرمايد: «وَقاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ للَّهِِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَي الظّالِمِينَ»؛ [8] «و با آن ها پيكار كنيد تا فتنه [و بت پرستي، و سلب آزادي از مردم] باقي نماند، و دين، مخصوص خدا گردد، پس اگر [از روش نادرست خود]دست برداشتند، [مزاحم آن ها نشويد؛ زيرا]تعدّي جز بر ستمكاران روا نيست.»

و نيز مي فرمايد: «وَإِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ»؛ [9] «و هر گاه [با ظهور نشانه هايي] از خيانت گروهي بيم داشته باشي [كه عهد خود را شكسته، حمله غافلگيرانه كنند] به طور عادلانه به آن ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است؛ زيرا خداوند، خائنان را دوست نمي دارد.»

از اين آيات و آيات ديگر استفاده مي شود كه جنگ و قتال موقف استثنايي است كه در مواقع خاصي تشريع شده است و در غير اين مواقع، اسلام مخالفان خود را دعوت به نيكي

و عدل مي كند. و اين اوج تسامح و قلّه صلح و امنيت بين اديان است. لذا خداوند سبحان مي فرمايد: «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛ [10] «خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهي نمي كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.»

اسلام، مسلمانان را به تجديد نظر در تعامل و نگرش به صلح دعوت كرده و دستور مي دهد تا در اوّلين فرصت، دست از جنگ و قتال با مخالفان بردارند، آنجا كه مي فرمايد: «فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً»؛ [11] «پس اگر از شما كناره گيري كرده و با شما پيكار ننمودند، [بلكه] پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمي دهد كه متعرّض آن ها شويد.»

مراعات ارزش هاي اخلاقي در جنگ

اشاره

گرچه اسلام اصل جنگ و قتال را در موارد خاص و ضروري لازم دانسته و به آن مشروعيّت داده است، ولي از آنجا كه اسلام دين رحمت و رأفت و گذشت است، هدف اصلي آن هدايت عمومي مردم و نجات آنان از انحراف و انحطاط است، لذا ارزش هاي اخلاقي را در جنگ و قتال بيان كرده و اعمال آن را لازم دانسته است. اينك به برخي از اين مقرّرات اشاره مي كنيم:

حرمت جنگ قبل از اتمام حجت

جنگ، هر گونه هدف و انگيزه اي داشته باشد، ولي يك نكته قابل پيگيري است و آن اين كه شروع جنگ - گرچه جنبه تدافعي دارد - قبل از اتمام حجت در اسلام حرام است. لذا در روايات اسلامي آمده است كه پيامبرصلي الله عليه وآله خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمود: «يا عليّ! لا تقاتل احداً حتي تدعوه الي الاسلام. و ايم اللَّه لإن يهدي اللَّه عزّوجلّ علي يديك رجلاً خير لك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت...»؛ [12] «اي علي! با هيچ كس جنگ نكن مگر اين كه او را به اسلام دعوت نمايي. به خدا سوگند! اگر خداي عزّوجلّ به دست تو يك نفر را هدايت كند براي تو بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن طلوع كرده و غروب نموده است...».

نهي از كشتن زنان و اطفال و پيران

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «كان رسول اللَّه صلي الله عليه وآله اذا اراد ان يبعث سريّة دعاهم فاجلسهم بين يديه ثمّ يقول: سيروا باسم اللَّه و باللَّه و في سبيل اللَّه و علي ملّة رسول اللَّه، لاتغلّوا و لاتمثّلوا و لاتغدروا، و لاتقتلوا شيخاً فانياً و لا صبيّاً و لا امرأة، و لاتقطعوا شجراً الاّ ان تضطرّوا اليها...»؛ «رسول خداصلي الله عليه وآله هميشه هنگامي كه مي خواست لشكري را به منطقه اي بفرستد، ابتدا آنان را نزد خود مي نشاند، سپس مي فرمود: به نام خدا و براي خدا و در راه خدا و بر ملّت رسول خدا حركت كنيد. خيانت نكنيد، مثله نكنيد، حيله نكنيد. پيرمردي كه عمري از او گذشته و نيز كودك و زن را نكشيد. و درختي را قطع ننماييد مگر در صورتي كه به اين گونه اعمال اضطرار

پيدا كرديد.»

جلوگيري از پاشيدن سم

از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «نهي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله ان يلقي السمّ في بلاد المشركين»؛ [13] «رسول خداصلي الله عليه وآله از ريختن سمّ در شهرهاي مشركين نهي كرده است.»

نهي از مكر و خيانت

در حديث قبل كه از امام صادق عليه السلام بيان كرديم به اين مطلب اشاره شده است. [14] .

پناه دادن

از مهم ترين اهداف شريعت اسلام، حفظ خون انسان هاست. لذا اسلام تمام وسايل و مقدمات را بر اين هدف فراهم كرده است.

خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»؛ [15] «و اگر يكي از مشركان از تو پناهندگي بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود [و در آن بينديشد] سپس او را به محلّ امنش برسان.»

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «انّ علياً - عليه السلام - اجاز امان عبد مملوك لأهل حصن من الحصون، و قال: هو من المؤمنين»؛ [16] «همانا علي - عليه السلام - امان دادن بنده مملوكي را نسبت به اهالي قلعه اي از قلعه ها اجازه كرد و گفت: او از مؤمنان است.»

از امام باقرعليه السلام نقل است كه فرمود: «ما من رجل آمن رجلاً علي ذمّة ثمّ قتله، الاّ جاء يوم القيمة يحمل لواء الغدر»؛ [17] «هيچ كس نيست كه فردي را [امان] داده و سپس او را به قتل برساند، جز آن كه در روز قيامت مي آيد در حالي كه پرچم حيله را حمل مي كند.»

وفاي به پيمان

اسلام وفاي به عهد را واجب مي داند و نقض و شكستن آن را مادامي كه دشمن ملتزم به آن است، حرام مي شمارد. و با اين حكم، صلح و گذشت را به جهانيان نشان مي دهد.

از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «ما ايقن من لم يرع عهوده و ذمّته»؛ [18] «به خدا يقين پيدا نكرده كسي كه مراعات پيمان ها و ذمه اش را نكرده است.»

حسن معاشرت با اسيران

اسلام امر به حسن معاشرت با اسيران را نموده است؛ گرچه قبل از اسارت، نهايت تعدّي و تجاوز و ظلم را كرده باشند، و اين در راستاي اهداف خاص اسلام است كه همان هدايت مردم مي باشد.

از امام علي بن الحسين عليهما السلام نقل شده كه فرمود: «اذا اخذت اسيراً فعجز عن المشي و ليس معك محمل فارسله و لاتقتله، فانّك لاتدري ماحكم الامام فيه»؛ [19] «هر گاه اسيري را گرفتي و او عاجز از راه رفتن بود و با تو محملي نبود، او را رها كرده و به قتل نرسان؛ زيرا تو نمي داني كه حكم امام درباره او چيست؟»

جنگ هاي دفاعي پيامبر (ص)

كسي كه سيره و روش پيامبرصلي الله عليه وآله را دنبال كرده و جنگ هاي حضرت را مطالعه كرده است، پي مي برد به اين كه حضرت هيچ گاه ميل و رغبتي به جنگ و خونريزي نداشته است، بلكه اين دشمنان بودند كه جنگ را بر او تحميل مي كردند، و لذا هرگز پيامبرصلي الله عليه وآله جنگي را شروع نمي كرد مگر بعد از آن كه يك سلسله ترورها و كارهاي ايذايي از طرف دشمنان انجام مي گرفت و يا اين كه آن ها شروع به جنگ مي كردند. طبق اين اصل مي توان ادعا كرد كه تمام جنگ هاي پيامبر جنبه تدافعي داشته و هرگز جنگ ابتدايي به حساب نمي آمده است، گرچه در برخي از موارد جنبه دفاع از آزادي عقيده انسان يا به جهت عهدشكني دشمنان بوده است.

پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را به ايمان دعوت مي كرد و با بت هاي آنان به مبارزه برمي خاست. آن ها چون تحمل اين وضع را نداشتند، دست به كارشكني و جنگ مي زدند، لذا حضرت مجبور به مقابله با آن ها

بود. پيامبر در ابتدا شروع به دعوت مردم به اسلام كرد، جماعتي به او ايمان آوردند، ولي از طرف دشمنان با انواع اذيت و آزارها روبه رو شدند و از اين آزارها، رسول خداصلي الله عليه وآله نيز بي بهره نبود.

پيامبرصلي الله عليه وآله در حال سجده بود و دور او جماعتي از قريش بودند، آنان گفتند: چه كسي شكنبه گوسفند يا شتر را بر كمر حضرت مي زند؟ عقبة بن ابي معيط آمد و آن را بر پشت حضرت زد. [20] .

اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله همچون بلال و عمار و پدر و مادرش را در مكه با انواع شكنجه ها اذيت و آزار نمودند، ولي در عين حال پيامبرصلي الله عليه وآله آنان را امر به صبر مي نمود و هرگز دست به اسلحه نمي برد.

چون رسول خداصلي الله عليه وآله اين وضعيت را مشاهده كرد به آنان دستور داد تا به سرزمين حبشه هجرت كنند و فرمود:در آنجا پادشاه صالحي است كه ظلم نمي كند، و به كسي نيز در آنجا ظلم نمي شود. به آن ديار رويد تا خداوند عزّوجلّ براي شما در آن ديار فرجي حاصل كند.

اين وضع ادامه داشت و پيامبرصلي الله عليه وآله اسلام را بر قبايلي كه از خارج مكه به جهت اعمال حج وارد مي شدند، عرضه مي كرد. تا اين كه در يكي از مراسم حضرت با جماعتي از اهل مدينه ملاقات كرد، آنان را به اسلام دعوت نمود و بر ايشان آياتي از قرآن را تلاوت كرد، آنان نيز دعوت او را پذيرفتند و سپس به شهر خود بازگشتند و قرار گذاشتند تا در سال آينده نيز با حضرت در

عقبه ملاقات كرده و بيعت كنند.

سال بعد جماعتي از مسلمانان يثرب به جهت برپايي مناسك حج از مدينه بيرون آمدند و هنگامي كه به مكه رسيدند با پيامبرصلي الله عليه وآله در عقبه قرار ملاقات گذاشتند و در آنجا با حضرت بيعت سرّي كردند تا او را حمايت و نصرت نمايند.

چون خبر به قريش رسيد با اسلحه به سراغ آنان آمدند. پيامبرصلي الله عليه وآله به آنان فرمود: متفرّق شويد. عرض كردند: اي رسول خدا! اگر به ما دستور دهي با آن ها مقابله مي كنيم؟ حضرت فرمود: «به من هنوز چنين دستوري داده نشده و خداوند به من اذن نداده تا با آنان جنگ نمايم». [21] .

بعد از آن همه اذيت و آزارهاي قريش، و عناد در راه بت پرستي، خداوند سبحان اذن داد تا با آنان مقابله شود، آنجا كه فرمود: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ - الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...»؛ [22] «به كساني كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر ياري آن ها تواناست. همان ها كه از خانه و شهر خود به ناحق رانده شدند، جز اين كه مي گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست.»

بعد از اين كه اين آيه نازل شد و از طرفي قبيله اي از انصار بر نصرت و ياري اسلام و مسلمين با حضرت بيعت كردند، پيامبرصلي الله عليه وآله اصحابش را دستور داد تا از مكه به قصد مدينه هجرت كنند تا خود نيز در يك فرصت مناسب به آن ها ملحق شود.

چون خبر اين هجرت به

كفّار قريش رسيد، تصميم گرفتند تا از هر قبيله اي از قبايل قريش كسي را به جهت كشتن پيامبرصلي الله عليه وآله آماده كرده تا در وقت مناسبي آن حضرت را به قتل برسانند، اينجا بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله مأمور به هجرت به طرف مدينه شد.

بعد از هجرت به مدينه و بيعت مسلمانان با حضرت، زمينه براي مقابله با تحركات آنان فراهم شد. و از اين موقع بود كه جنگ ها بين حضرت و كفّار قريش و ديگر افراد شروع شد. ولي با دقت و تأمّل و تحليل هر يك از اين جنگ ها و غزوات پي مي بريم كه تمام آن ها جنبه دفاعي داشته است نه تهاجمي.

مرحوم شيخ جواد بلاغي در اين زمينه مي نويسد: «تاريخي كه جنگ هاي پيامبرصلي الله عليه وآله را ذكر مي كند آن ها را با ذكر سبب آن جنگ ها آورده است. انسان با ملاحظه آن ها پي مي برد كه هيچ جنگي از جنگ هاي حضرت ابتدايي براي محض دعوت به اسلام نبوده است، گرچه به جهت اصلاح ديني و مدني و تثبيت نظام عدل و مدنيّت و از بين بردن ظلم و طبيعت هاي وحشي ظالم و قسي، اين كار جايز است. ولي دعوت صالح و فاضل او از اين روش به دور بود، و ديدگاهي بالاتر از آن را داشت، كه همان دعوت به راه خدا از طريق حكمت و موعظه نيك و جدال احسن بود... و اين سيره نيك حضرت ادامه پيدا كرد. لذا تمام جنگ هاي حضرت جنبه دفاعي داشته و به جهت مقابله با تعدّي مشركان و مخالفان توحيد و شريعت اصلاح گر و مسلمانان بوده است.

در عين حال او در دفاعش

نيز از بهترين راهي كه دفاع كنندگان مي پيمودند استفاده كرده و نزديك ترين راه به صلح و صلاح را انتخاب مي نمود. حضرت ابتدا موعظه مي كرد و دعوت به صلح و صلاح مي نمود، و اگر آنان پيشنهاد صلح مي دادند قبول مي كرد و پيمان صلح را مي پذيرفت، با اين كه مي دانست كه فرد پيروز و ياري شده، او است. و تنها با مراجعه به تاريخ و بررسي اسباب جنگ ها و غزوات به اين مطلب پي خواهيد برد». [23] .

شهيد مطهري رحمه الله مي فرمايد: «جهاد، فقط به عنوان دفاع و در واقع مبارزه با يك نوع تجاوز است و مي تواند مشروع باشد». [24] .

او در ردّ برداشت هاي غلطي كه از مفهوم جهاد شده، مي گويد: «هدف اسلام از جهاد آن نيست كه برخي از مغرضين گفته اند كه هدف اسلام اجباري است كه هر كس كافر است بايد شمشير بالاي سرش گرفت كه يا اسلام اختيار كن يا كشته مي شوي». [25] .

هنگامي كه چاره اي جز جنگ نيست

در توجيه جنگ هاي رسول خداصلي الله عليه وآله بر ضدّ مشركان به چند نكته به نحو اجمال براي رسيدن به نتيجه اشاره مي كنيم:

1 - شخصيت انسان و ملكات و سجايا و جهات مختلف تكويني نفسي و فكري و عاطفي او عادتاً در بيشتر اشخاص، از افراد محيطي گرفته مي شود كه در آن زندگي مي كند و لذا تا حدّ زيادي افكار و رفتار و اخلاق مردم در يكديگر تأثير دارد. به همين جهت است كه اسلام با منكرات شديداً و با تمام توان خود مقابله مي كند، و لذا از غيبت كردن غير متجاهر به فسق جلوگيري مي نمايد تا مردم بر شنيدن فسق و منكر عادت نكرده و به آن

انس پيدا نكنند؛ زيرا بعد از آن، ارتكاب منكر برايشان آسان مي گردد. و چون ضرر انحراف و فسق منحصر بر فاسق نمي شود بلكه بر ديگران نيز سرايت مي كند، لذا حقّ دارند كه ديگران اين ضرر را از خود دفع كنند. و اين امري است كه عقل و فطرت بر آن حكم مي كنند حتي در جايي كه شرعي در ميان نباشد، تا چه رسد، به آن كه شرع اكتفا به حكم عقل و فطرت نكرده حكم به امر به معروف و نهي از منكر كرده است. و اين اهميت به اين جهت است كه جلوي انحراف گرفته شود تا از منحرف به ديگران سرايت ننمايد. جامعه همانند جسد انسان است كه هرگاه عضوي از اعضاي بدن او مريض شد، ابتدا آن را با دارو معالجه مي كند و در صورت ناموفق بودن، به عمل جراحي روي مي آورد، و چون از اين راه هم نتيجه اي نگرفت مجبور مي شود تا آن عضو را قطع كند تا به ديگر اعضاي سالمش سرايت ننمايد. همين روش را نيز بايد در مورد انحراف فكري افراد جامعه به كار گرفت، به اين نحو كه در ابتدا بايد فرد منحرف را با حكمت و موعظه حسنه دعوت كرد، سپس او را انذار نمود و در صورت ترتيب اثر ندادن، با او به شدت برخورد كرد. و هنگامي كه تمام اين مراحل كارساز نشد، آن غده سرطاني را از جامعه حذف نمود؛ زيرا خطرش منحصر به خودش نيست، بلكه ساير افراد جامعه را نيز فاسد مي كند. اين در حالي است كه خطر انحراف فكري به مراتب از خطر بيماري جسم يك بيمار بيشتر است. و جهاد،

آخرين مرحله به جهت ريشه كن كردن انحراف از جامعه است. و لذا به جرأت مي توان گفت كه اگر اسلام جهاد را تشريع نكرده بود مي توان گفت كه دين حقّ و عدل و دين فطرت و عقل نيست، و در حقّ جامعه بلكه انسانيت خيانت كرده است.

2 - مسلمانان حقّ دفاع از خود در مقابل مشركان داشته اند، آن ها كه در صدد بودند تا مسلمانان را از دينشان منحرف كرده و از راه خدا باز دارند. و هر كسي حقّ دارد تا به جهت ملكيت آزادي رأي و فكر و عقيده و آزادي دعوت به سوي خداوند با آنان بجنگد؛ خصوصاً در جايي كه طرف مقابل بر انحراف و اذيت و آزار مسلمانان اصرار دارد و اهل منطق و استدلال نيست.

اسلام نمي خواهد كسي را مجبور بر اسلام آوردن كند، بلكه اصرار بر آزادي در رأي و اعتقاد دارد. و لذا هنگامي كه بر دشمنانش پيروز مي گردد راه هايي را در مقابل آنان قرار مي دهد كه اسلام آوردن يكي از آن هاست.

اسلام مي خواهد كسي كه اين دين را برمي گزيند از روي ميل و رغبت و آزادي و اراده خويش باشد و تحت هيچ گونه فشاري از ناحيه مسلمانان قرار نگيرد. ولي اين بدان معنا نيست كه اسلام و مسلمانان بايد در مقابل هر ظلم و تعدّي و انحراف دست بسته شده و اقدامي عملي بر ضدّ آن ها انجام ندهند و در مقابل فشارها و اقدامات مخالفان خاضع باشند؛ زيرا اسلامي را كه مسلمانان مردم را به آن دعوت مي كنند و از آنان مي خواهند تا با آزادي خاطر در آن تفكّر نمايند، مجرد دعوت فردي نيست، بلكه دعوت

به يك نظام گسترده اي است كه مي خواهد در سطح جهان با تغييراتي كه داده مي شود پياده گردد، و اين هدف جز با مقابله با منحرفان ملحد و معاند امكان پذير نيست. و در اين صورت است كه اسلام راه را براي آزادي انديشه و فكر و انتخاب رأي بر ديگران باز كرده تا با اختيار و اراده خود دين حقّ را بپذيرند. و مسلمانان اگر با منحرفان مي جنگند در حقيقت از حقّ آزادي خدادادي خود دفاع مي كنند، لذا قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ - اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»؛ [26] «به كساني كه جنگ بر آنان تحميل گرديده اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر ياري آنان تواناست. همان ها كه از خانه و شهر خود به ناحقّ رانده شدند، جز اين كه مي گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست.»

3 - با اين حال، پيامبرصلي الله عليه وآله و مسلمانان ملتزم بودند تا راه كارهاي ديگري غير از جنگ برطرف مقابل عرضه كنند تا كار به جنگ ختم نشود، و حتي برخي از مشركان اعتراف داشتند كه اصرار بر جنگ بعد از عرضه راه كارهاي مختلف از جانب مسلمانان ظلم است، ولي در عين حال بقيه مشركان اين راه كارها را نپذيرفته و مصمّم بر جنگ و خونريزي بودند. براي نمونه به كشته شدن ابن حضرمي در سريه ابن جحش مي توان اشاره كرد. [27] .

4 - يهود و مشركان مكه گرچه هنگامي كه در نقطه ضعف قرار مي گرفتند با مسلمانان عهد و پيمان صلح مي بستند ولي همين كه

به قدرت مي رسيدند، تمام پيمان ها را ناديده گرفته و آن ها را زير پا مي گذاشتند، و با اين كار تمام راه هاي مسالمت آميز را بر روي خود مي بستند، همان گونه كه مشركان، صلح حديبيه را زير پا گذاشتند.

با ذكر اين مقدمات به اين نتيجه مي رسيم اين كه مي گويند: اسلام با شمشير حضرت علي عليه السلام گسترش پيدا كرد، اگر معنايش اين است كه حضرت، شمشير را بر سر مردم مي گذاشت و مي فرمود: يا اسلام بياور يا بايد كشته شوي، اين معنا صحيح نيست، بلكه معناي آن، اين است كه شمشير حضرت عليه السلام اثر به سزايي در دفاع از اسلام داشته و از تعدّي دشمنان اسلام جلوگيري كرده است، و نيز نقش به سزايي در آزادي فكر و عقيده داشته است.

به همين جهت است كه جنگ هاي اسلام اكتفا بر اقلّ مقدار ممكن و به جهت رفع ضرورت بوده است، همان گونه كه كوشش فراوان در حفظ جان انسان ها شده است. و لذا مورّخان نتوانسته اند تعداد كشته شده هاي در طول ده سال از جنگ هاي پيامبرصلي الله عليه وآله را به هزار نفر برسانند، با وجودي كه پيامبرصلي الله عليه وآله با كوشش فراوان در طول ده سال، نداي اسلام را به اقصي نقاط عالم رسانيد.

بررسي جنگ ها

اشاره

اينك هر يك از جنگ ها را مورد بررسي قرار مي دهيم تا روشن شود كه تمام آن ها جنبه دفاعي داشته است.

جنگ بدر

اولين جنگي كه بر حضرت تحميل شد، جنگ بدر بود. و سبب آن اين بود كه مشركان قريش مسلمانان را تحت شديدترين اذيت و آزارها قرا مي دادند، و كساني را كه مي خواستند هجرت كرده و به جهت حفظ دين و جانشان فرار كنند دستگير كرده و با حبس كردن، آنان را اذيت و آزار مي دادند تا به شرك و بت پرستي بازگردند. و چون گمان مي كردند كه پيامبرصلي الله عليه وآله مأمور به صبر است و از جنگ و خونريزي ناخشنود مي باشد، لذا دست به طغيانگري بيشتري مي زدند و حتي قصد حمله كردن به قافله هاي مسلمانان را داشتند.

پيامبرصلي الله عليه وآله خواست آن ها را با نشان دادن قدرت خود ترسانده، تا دست از اين كارها بردارند، لذا دست به كار بازدارنده اي زد و آن اين بود كه قرار شد تا متعرّض كاروان تجاري آن ها به سوي شام شود تا اين عمل، آنان را از اذيت و آزار مسلمانان بازدارد و اجازه فرار و هجرت از مكه را به آنان دهند.

حضرت اصحاب خود را كه 313 نفر بودند خواست تا با قافله قريش كه از شام به طرف مكه مي رفت درگير شوند. رئيس قبيله كه ابوسفيان بود چون از اين تصميم باخبر شد كسي را به طرف مكه فرستاد تا مردم را باخبر كرده و قافله را از دست مسلمانان نجات دهد. آنان با وسايل كامل جنگي؛ از قبيل: اسب، شمشير، زره و با تعداد هزار نفر به جهت مقابله با مسلمانان از مكه خارج

شدند.

قافله قريش از دست اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله فرار كرد، ولي قريش به اين اكتفا نكرد، تصميم گرفتند تا با رسول خداصلي الله عليه وآله بجنگند و پيامبرصلي الله عليه وآله نيز آماده مقابله با آنان شد. حضرت ابتدا از جنگ با آنان اجتناب مي نمود، و آرزو داشت كه آنان بدون جنگ به مكه بازگردند. و چون دانست كه عتبة بن ربيعه در جنگ كردن مردّد است، حضرت فرمود: «ان يكن عند احد خير فعند صاحب الجمل الأحمر - يعني عتبة - ان يطيعوه يرشدوا»؛ [28] «اگر نزد كسي خير باشد، آن خير نزد صاحب شتر قرمز است؛ يعني عتبه. اگر او را اطاعت كنيد به رشد خواهيد رسيد.»

پيامبرصلي الله عليه وآله بر حفظ خون افراد اصرار مي ورزيد. لذا به اصحاب خود چنين سفارش كرد: «انّي قد عرفت انّ رجالاً من بني هاشم و غيرهم قد اخرجوا كرهاً، لاحاجة لهم بقتالنا، فمن لقي منكم احداً من بني هاشم فلايقتله، و من لقي اباالبختري بن هشام فلايقتله...»؛ [29] «همانا من فهميدم كه عده اي از مردان بني هاشم و ديگران به زور و اكراه از مكه خارج شده اند و هيچ اشتياقي به جنگ با ما ندارند. لذا هر كه يكي از بني هاشم را ديد، او را به قتل نرساند. و نيز هر كس ابوالبختري بن هشام را ديد او را نيز به قتل نرساند...».

جالب توجه اين كه پيامبرصلي الله عليه وآله و اصحاب او هرگز متعرّض قافله قريش نشده و اموال آنان را به غارت نبردند و لذا سالم به مكه بازگشت. و اين شاهد بر اين است كه حضرت قصد ترساندن

آن ها را داشته است.

جنگ بني قينقاع

حضرت رسول خداصلي الله عليه وآله چون به مدينه هجرت كرد، خطر يهود را بر اسلام و مسلمين دريافت. در ابتدا پيامبر با آنان كه سه قبيله بودند؛ يعني بني نضير، بني قريظه و بني قينقاع پيمان صلح و امنيت بست، به شرط اين كه با مسلمانان حيله نكرده و نيز بر ضدّ مسلمانان با دشمنان همكاري نكنند. ولي قبيله بني قينقاع بعد از واقعه بدر با حضرت حيله كردند و نامه هايي را به مشركين نوشتند. پيامبرصلي الله عليه وآله نيز با آنان جنگيد و به پيروزي رسيد.

آنان از حضرت خواستند تا از شهرهايشان كوچ كنند كه حضرت به آن ها اجازه داد. [30] و هيچ يك از آنان را به قتل نرسانيد با آن كه حق با او بود اگر بجهت خيانت آن ها را مي كشت!

جنگ احد

بعد از آن كه مشركان در جنگ بدر شكست خورده و پدر و فرزند و برادرانشان در آن معركه كشته شدند، با ابوسفيان و سرمايه داران قريش صحبت كردند تا آن ها را ياري كرده و به مدينه حمله كنند و انتقام خود و افراد خود را از آن ها بگيرند. ابوسفيان و سرمايه داران با اين جنگ موافقت كرده و با سه هزار نفر جمعيت به طرف مدينه حركت كردند....

عمل مسلمانان در اين جنگ نيز به طور حتم براي دفاع از اسلام و مسلمين بود؛ زيرا اين مشركان بودند كه شروع به جنگ كردند.

جنگ احزاب

علت اين جنگ اين بود كه تعدادي از يهوديان بني نضير از مدينه حركت كرده و بر قريش در مكه وارد شدند و آنان را به جنگ با رسول خداصلي الله عليه وآله دعوت نموده و گفتند: ما به زودي همراه شما خواهيم بود، تا ريشه مسلمانان را قطع كنيم....

در مقابل قوّت و قدرت مشركين و يهود، پيامبرصلي الله عليه وآله دستور داد تا خندقي را به پيشنهاد سلمان فارسي دور مدينه حفر كنند....

در اين بين، جنگ و خونريزي اتفاق نيفتاد، جز اين كه اسب سواراني از قريش؛ از آن جمله عمرو بن عبدود با عبور از خندق از مسلمانان خواستند تا به مبارزه با آن ها بيايند. و در آن هنگام تنها كسي كه جرأت كرد تا با عمر بن عبدود به مقابله درآيد امام علي عليه السلام بود كه حضرت او را به قتل رسانيد، و بعد از آن، همه مشركان فرار كردند. [31] .

اين جنگ نيز به طور حتم جنبه تدافعي داشته است.

جنگ بني قريظه

بعد از پايان گرفتن جنگ خندق، با شكست خوردن قريش و فرار لشكر احزاب و كنار كشيدن يهود، پيامبرصلي الله عليه وآله و مسلمانان به مدينه بازگشتند. حضرت تصميم گرفت تا يهود بني قريظه را به جهت پيمان شكني و حيله اي كه داشتند ادب نمايد؛ زيرا آنان با قبيله بني نضير عهد كرده بودند تا در جنگ احزاب به پيامبرصلي الله عليه وآله خيانت كرده و به نفع مشركان وارد جنگ با پيامبرصلي الله عليه وآله شوند. آنان نيّت شوم خود را عملي كرده و بعد از شكستن پيمان، شروع به تعدّي بر مسلمانان كرده و به خانه هاي مدينه تجاوز

نمودند.

بدين جهت پيامبرصلي الله عليه وآله آنان را محاصره كرد. افراد قبيله بني قريظه، سعد بن معاذ رئيس خزرج را حَكَم قرار داده و به رأي او درباره خود تن دادند؛ زيرا آنان قبل از اسلام با او هم قسم شده بودند؛ زيرا گمان مي كردند كه او در حقّشان تساهل خواهد كرد.

پيامبرصلي الله عليه وآله با حكميّت سعد موافقت نمود و تصميم به جنگ با آنان نگرفت. ولي سعد حكم به قتل آنان كرد. و اگر خودشان از پيامبرصلي الله عليه وآله مي خواستند كه اجازه دهد تا از مدينه به محلّ امني كوچ كنند حضرت به آن ها اجازه مي داد؛ همان گونه كه به بني قينقاع و بني نضير اجازه داد. و حتي اگر سعد درباره آن ها شفاعت مي نمود حضرت آن ها را رها مي كرد؛ زيرا حضرت طبيعتاً صلح و بخشش و مصلحت بشر را در نظر مي گرفت در صورتي كه فسادي بر آن مترتّب نمي شد و عفو به عنوان ضعف و سستي به حساب نمي آمد. [32] .

جنگ بني المصطلق

به رسول خداصلي الله عليه وآله خبر رسيد كه قبيله بني المصطلق به رهبري حارث بن ابي ضرار بر ضدّ او اجتماع كرده و آماده جنگ با مسلمانان مي باشند. حضرت با لشكري به سوي آن ها حركت كرد و در كنار چشمه اي به نام «مريسيع» كه براي آنان بود روبه رو شدند. جنگ درگرفت، و در آخر با كشته شدن عدّه اي، دشمنان پا به فرار گذاشتند.

در آن معركه دختر حارث بن ابي ضرار اسير شد. پدرش چيزي را به عنوان فديه نزدرسول خداصلي الله عليه وآله آورد تا او را آزاد كند. ولي هنگامي كه مواضع و رفتار حكيمانه

رسول خداصلي الله عليه وآله را مشاهده نمود او و دو فرزندش و جماعتي از قومش اسلام را اختيار كردند. [33] .

اين معركه نيز از مصاديق دفاع به حساب مي آيد.

صلح حديبيه

در ماه ذي قعده از ماه ششم هجرت، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله به قصد حج و طواف خانه خدا به طرف مكه با اصحاب خود كه 700 مرد بودند، حركت كرد. حضرت براي اين كه مردم مكه از صلح آميز بودن اين حركت اطمينان پيدا كنند، هفتاد شتر را كه علامت قرباني بر آن ها بود در جلوي قافله قرار داد.

اهالي مكه كه از اين حركت آگاه شدند جلوي حضرت را گرفته و آماده جنگ شدند و از او خواستند تا به مدينه بازگردد. حضرت با آن ها مسامحه كرده و خواسته آنان را پذيرفت به شرط اين كه سال ديگر بتوانند به مكه بيايند. لذا حضرت دستور داد تا شترها را در آن مكان قرباني كرده و بازگردند، [34] با اين كه حضرت قدرت داشت تا با زور وارد مكه شود.

جنگ خيبر

قبيله بني نضير بعد از آن كه از مدينه كوچ كردند در خيبر سكني گزيدند، ولي آرام ننشسته و دائماً در حال نقشه كشيدن و كوشش براي جنگ با رسول خداصلي الله عليه وآله بودند تا حضرت را به خيال خود نابود نمايند. آنان بودند كه در جنگ احزاب، كافران و مشركان را ياري دادند و دائماً در حال فتنه گري بودند. لذا پيامبرصلي الله عليه وآله با آن ها در اواخر سال ششم هجرت جنگيد و قلعه هاي آنان؛ از قبيل قلعه ناعم، قموص، بني ابي الحقيق، صعب بن معاد و ديگر قلعه هاي خيبر را فتح كرد، به جز دو قلعه وطيح و سلالم كه اهالي آن دو قلعه از حضرت خواستند كه خونشان محفوظ مانده و به آن ها اجازه دهد تا كوچ كنند كه حضرت نيز به آن ها

اجازه داد. [35] .

فتح مكه

در صلح حديبيه، قبيله خزاعه با پيامبر پيمان بسته و قبيله بنوبكر در پيمان قريش درآمدند. بنوبكر و قريش حمله اي ناجوانمردانه بر قبيله خزاعه نمودند، لذا يكي از افراد آن قبيله به جهت فريادخواهي و ياري به نزد پيامبرصلي الله عليه وآله آمد. حضرت در سال هشتم هجرت براي دفاع و مقابله با اين عمل، با لشكري ده هزار نفري به طرف مكه حركت كرد. چون قريش و هم پيمانان آن ها از اين واقعه ترسيدند و احساس ضعف از مقابله با حضرت كردند دست از جنگ كشيده و عقب نشيني نمودند، ولي بدرفتاري هاي آنان هرگز باعث نشد كه حضرت از آنان انتقام بگيرد، بلكه بعد از وارد شدن به مكه با آنان به رأفت و مهرباني برخورد كردند. [36] .

جنگ موته و تبوك

در مورد فرستادن لشكر به طرف شام براي مقابله و جنگ با لشكر روم و عرب و روماني ها در «بلقاء» و حركت لشكر به طرف تبوك، گفته شده كه انگيزه حضرت از اين جنگ اين بود كه چون آنان اظهار دشمني با اسلام و رسول خداصلي الله عليه وآله كرده و حرمت او را شكستند، و نيز فرستاده هاي حضرت را كه با نامه هايي به جهت دعوت به توحيد رفته بودند، به قتل رساندند، با اين كه عادت مستمر اين است كه فرستاده و پيكي كه حامل نامه هاست محترم است و كسي حق ندارد او را به قتل برساند جز افرادي كه اعلان طغيان و سركشي را نسبت به كسي كه او را فرستاده كرده باشد... لذا بدين جهت پيامبرصلي الله عليه وآله آماده دفاع شد و در مقابل جرأت و سركشي آنان كه دعوت به توحيد و رستگاري

را تهديد مي كرد ايستاد. [37] .

در مورد سريه هاي حضرت به طور جزم مي توان ادعا كرد كه همه آن ها جنبه دفاعي داشته و حضرت به جهت دفع كيد دشمنان و مقابله با كساني كه آماده جنگ با حضرت بودند، به جنگ با آن ها پرداخته است. و در مورد هيچ يك از اين هجوم ها و سريّه ها حضرت ابتدا به جنگ نكرده است و اين ادعايي است كه تاريخ صحيح به آن شهادت و گواهي داده است.

ديدگاه جان ديون پورت

او درباره جنگ هاي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي گويد: «در مورد تحصيل قدرت و به كار بردن آن، محمّدصلي الله عليه وآله از موسي عليه السلام سرمشق گرفته و عمل او را تقليد كرده است، به اين بيان كه اگر موسي كه خودش شارع و ناشر قانون است به عنوان يك نفر راهنما با قدرت يك نفر سردار قيام نكرده بود نمي توانست فرزندان اسرائيل را از مصر نجات دهد. و چيزي كه مسلم و محقق است اين كه براي طرح آن نقشه و موفقيتي كه براساس آن به دست آورد تاكنون هيچ كس پيدا نشده تا او را توبيخ كند يا نسبت جاه طلبي به او دهد، در صورتي كه بدون آن قدرت نمي توانست رسالتي كه «يهوه» (خداي يهود) برعهده او قرار داده بود انجام دهد.

عربستان نيز داراي چنين موقعيتي بود؛ زيرا در ميان قبايل متعددي تقسيم شده بود؛ و اغلب با يكديگر در حال جنگ و جدال بودند. محمّدصلي الله عليه وآله براي اين كه همه آن ها را به صورت جامعه واحدي در آورد و دينش را در ميان آنان تأسيس نمايد، راه ديگري نداشت جز آن كه به عنوان راهنما و سردار

آن ها قيام كند. در هر حال وضع به طوري بود كه به كلّي او را از تهمت جاه طلبي مبرّا و منزه مي داشت...». [38] .

روش دفاعي پيامبر (ص)

تمام جنگ هاي دفاعي پيامبرصلي الله عليه وآله قبل و بعد از آن ها محدود به حدود و شرايط و قيودي است. قبل از شروع به دفاع محدود به دعوت به توحيد حقيقي و عدالت و دست برداشتن آنان از ظلم و وحشي گري و نيز دعوت به صلح و حفظ آرامش و پيمان و عهد بوده است. و در آخر نيز محدود به پذيرش دعوت و توحيد و عدالت يا درخواست صلح و ترك مخاصمه از ناحيه دشمن بوده است.

حضرت در تمام اين جنگ ها شديداً از كشتن زنان و اطفال و پيرمردهايي كه عاجز بودند و نيز راهبان گوشه نشين نهي مي فرمودند و سعي مي كرد تا بين رحمت و حقوق اصحاب مجاهد خود جمع نمايد و حتي به اصحابش در مورد اسيران سفارش كرده و آنان را به آزاد كردنشان ترغيب مي فرمود، تا به حدّي كه آزاد كردن برده، يكي از واجبات عبادي در برخي از موارد قرار گرفت.

اين اصول سياست جنگي و در حقيقت تدافعي حضرت بود. و اين در حالي است كه عرب در آن عصر و زمان جامعه اي طغيانگر و ستيزه جو و جنگجو بود، كه هيچ حكومت و قانوني نمي توانست جلوي آن ها را بگيرد، ولي با ورود اسلام و دنبال كردن سياست متعادل خود، جلوي تعدّي و تندروي آنان را گرفت، و آنان را در خطّ اعتدال قرار داد.

نويسنده زن ايتاليايي «لورا فيشيا» مي نويسد: «اسلام ريشه كن كردن و مقابله را جز به جهت دفاع از خود اجازه نمي دهد.

اسلام صريحاً تعدّي را تحريم كرده است...». [39] .

شرايط ذمه

روح تعاليم پيامبرصلي الله عليه وآله دعوت به توحيد و ريشه كن كردن بت پرستي و شرك از ميان جامعه بود، و با هيچ قوم و قبيله اي؛ خصوصاً صاحبان اديان الهي همچون يهوديت و مسيحيت خصومت شخصي نداشت و درصدد درگير شدن با آن ها نبود مگر در صورتي كه آن ها متعرّض حضرت و مسلمانان مي شدند و در راه پيشرفت اسلام كارشكني مي كردند. و حتي بعد از گسترش اسلام در جزيرة العرب، حضرت آنان را مجبور به پذيرش اسلام نكرد، و آنان را با پذيرش شرايط ذمّه، مختار بر باقي ماندن به دين خودشان كرد. شرايط ذمّه عبارت بود از:

1 - موافقت به پرداخت جزيه.

2 - كاري كه منافات با امنيت بر ضدّ مسلمانان داشته باشد انجام ندهند؛ مثل جنگ با مسلمانان يا همكاري نظامي با مشركان.

3 - اين كه آبروي مسلمانان را نريخته و اموال آنان را به سرقت نبرند و جاسوسان مشركان را نيز در خانه هاي خود پنهان نكنند.

4 - تظاهر به منكرات؛ از قبيل شرب خمر، زنا، خوردن گوشت خوك، و نكاح با محارم كه در اسلام حرام است را انجام ندهند، و كليسا و معبد جديد نسازند و ناقوس كه از شعائر آنان بود به صدا در نياورند.

5 - احكام ولايي و قضايي مسلمانان بر آنان جاري شود.

6 - اولادشان و ديگران را آزاد گذاشته، بر ممانعت از شناخت دين اسلامي تربيت نكنند، بلكه آنان را رها كرده تا خودشان راه را انتخاب نمايند.

7 - دشمنان اسلام را به سوي خود پناه ندهند. [40] .

طرف ذمّه از مسلمانان

شخص امام يا نايب او بود و او مشرف و ناظر اساسي براي پياده شدن شروط مي گشت. و طرف مقابل اهل كتاب از نصارا و يهود و مجوس بودند. و نتيجه اين كه در صورت پذيرش اين شروط از ناحيه آنان، جنگ و بردگي از آنان برداشته شده و آن ها را بر عمل به دين خود رها مي كرده و آزاد مي گذاشتند.

آنان مي توانستند در سرزمين هاي اسلام سكني گزيده و در امن و امان مال و جان به سر برند. بلكه بر حكومت اسلامي است كه در مقابل تعرّضات و تعدّي هاي ديگران، از آنان حمايت و دفاع كند. و اين معنا و نتيجه دخول در ذمه اسلام است، همان گونه كه بر آنان واجب مي شد كه هر گاه بر بلاد اسلامي و مسلمانان تعرّض مي شد از اين كشورها و مسلمانان حمايت و دفاع كنند.

با برقراري شرايط ذمّه است كه اختلاط و معاشرت افراد مسلمان با افراد ذمي فراهم شده و هر گونه ارتباطي مشروع مي گردد؛ خصوصاً در صورتي كه قائل به طهارت اهل كتاب شويم و ازدواج با آن ها را جايز بدانيم كه برخي به آن فتوا داده اند.

فلسفه و حكمت اين شرايط به طور اختصار محافظت بر اقتدار حكومت و دولت اسلامي از فساد و اضطراب و انحلال و ضعف است كه در صورت عدم مراعات اين شروط حاصل مي شود، ولي با حفظ اين شروط و پياده شدن آن ها مي توان جامعه را از اين مشكلات در امان داشت.

عوامل گسترش اسلام

اشاره

بعد از بررسي اين موضوع كه اسلام با شمشير زور گسترش پيدا نكرده است، اينك به عوامل گوناگون در گسترش روزافزون اسلام در جزيرة العرب و ساير نقاط

اشاره مي كنيم. اين عوامل برخي به شخصيت رسول اكرم صلي الله عليه وآله باز مي گردد و برخي به رسالت حضرت صلي الله عليه وآله و برخي به اموري ديگر خارج از اين دو. اينك به بررسي اين امور و عوامل مي پردازيم:

مركز دعوت

اسلام از بهترين و مقدّس ترين سرزمين نزد انسان ها ظهور نمود. سرزميني كه تمام دل ها هواي آن را داشت.

«بوطي» مي گويد: «منطقه جغرافيايي جزيرة العرب سرزميني بود كه بسيار مساعد براي اين دعوت به حساب مي آمد؛ زيرا در نقطه وسط بين امّت هاي مختلف بود، و اين خود عامل گسترش دعوت اسلامي بين تمام دسته ها و دولت هاي هم جوار بود.» [41] .

طبيعي است كه اگر اين دين در شهرهاي كسري ظهور مي كرد، پيروان قيصر از آن پيروي نمي كردند و همچنين است بالعكس؛ زيرا بين اين دو امپراطوري منازعه و خصومت ديرينه اي وجود داشت.

و نيز پيامبرصلي الله عليه وآله دعوت خود را در منطقه اي دور از نفوذ دو دولت بزرگ آن زمان؛ يعني روم و ايران و ديگر دولت هاي قدرتمند آغاز نمود و لذا قدرت مهمّي نبود تا بتواند بر پيكره اسلام ضربه وارد كند و از دعوت او جلوگيري نمايد.

شخصيت ممتاز پيامبر

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از قبيله قريش بود كه از بزرگ ترين قبايل عرب از حيث قدرت و نفوذ و اهميت به حساب مي آمد. قبيله اي كه همه به آن به ديد احترام مي نگريستند؛ خصوصاً آن كه او از خانواده هاشمي بود كه امتياز ويژه اي از حيث پاكي و قداست و زعامت و آقايي داشت كه قابل مقايسه با هيچ قومي نبود.

ايشان از نسل اسماعيل بود كه همه كس آمادگي پذيرش دعوت فردي از اين نسل را داشت؛ زيرا اين نسل محل هبوط وحي و معدن پاكيزگي معنوي به حساب مي آمد. وي داراي صداقت و امانت داري و عفاف بود كه قرآن او را به خلق عظيم توصيف كرده است. [42] قريش او را فردي عاقل و باتدبير

و اصالت در رأي مي شناخت و از او نشانه هاي عظمت از هنگام ولادت تا هنگام بعثت مشاهده كرده بود، امري كه مي توانست براي حضرتش حالتي قدسي در قلوب مردم ايجاد كند.

همه او را به امّي بودن مي شناختند و مي دانستند كه علم و معارف را از كسي به جز عالم غيب فرانگرفته است. او بر هيچ بتي سجده نكرده بود و لذا هيچ كس نمي توانست از اين جهت بر او ايراد نمايد، به اين كه تو خود تا مدتي قبل بت مي پرستيدي حالا چگونه از عبادت بتان منع مي كني؟ و اگر عبادت آن ها با عقل و فطرت مخالفت داشت پس عقل و فطرت تو كجا بود؟ اسلوب و روش دعوت او بر طبق حكمت و برحسب مقتضيات زمان ها دگرگون بود كه اين، امري ضروري به نظر مي رسيد. در رسيدن به اهداف عالي اش صبر و استقامت داشت و مشقت ها و رنج ها را در اين راه تحمل مي كرد.

موقعيت اجتماعي

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در عصر و زماني دعوت خود را شروع كرد كه مردم آن در بدترين شرايط به سر مي بردند و لذا با بشارت به اسلام سريعاً طالبان حقّ و حقيقت به آن گرويدند.

جعفر بن ابي طالب عليه السلام به پادشاه حبشه گفت: «كنّا قوماً اهل جاهلية، نعبد الأصنام، و نأكل الميتة، و نأتي الفواحش، و نقطع الأرحام، و نسي ء الجوار، و يأكل القوي منّا الضعيف»؛ [43] «ما قومي بوديم اهل جاهليت، بتان را مي پرستيديم و مردار مي خورديم و همه گونه كار بد انجام مي داديم و قطع رحم مي نموديم و همسايگان را فراموش مي كرديم و قوي از ما، فرد ضعيف را نابود مي كرد.»

آن گاه جعفرعليه السلام به بعثت

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله اشاره كرده، مي فرمايد: «فكنّا علي ذلك حتي بعث اللَّه إلينا رسولاً منّا، نعرف نسبه و صدقه و امانته و عفافه، فدعانا إلي اللَّه لنوحّده و نعبده و نخلع ما كنّا نعبد نحن و آباؤنا من دونه من الحجارة و الأوثان، و أمرنا بصدق الحديث و اداء الأمانة و صلة الرحم و حسن الجوار و الكفّ عن المحارم و الدماء و نهانا عن الفواحش و قول الزور و أكل مال اليتيم و قذف المحسنة...»؛ [44] «ما بر اين حال بوديم تا آن كه خداوند به سوي ما پيامبري را از ميان ما فرستاد كه او را به نسب صحيح و راستگويي و امانت داري و عفاف مي شناختيم. او ما را به سوي خدا دعوت كرد تا تنها او را پرستيده و عبادت نماييم و هر آنچه ما و پدرانمان از غير خدا از سنگ و بت مي پرستند، از خود دور كنيم. و نيز ما را به صدق در گفتار و اداي امانت و صله رحم و حسن هم جواري و جلوگيري از هتك حرمت محارم و خونريزي و نهي از فواحش و گفتار زور و خوردن مال يتيم و نسبت زنا به زن عفيفه دعوت كرد...».

نوع معجزه

از جمله مسائلي كه در انتشار اسلام مؤثر بود، نوع معجزه اي بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي مردم آورد. قرآن كتابي بود كه عموم عرب فصيح را متحيّر ساخت؛ زيرا در آن قوانين كلي و معاني و معارف ديني و خبرهاي غيبي با اسلوب فصيح و بليغ بود. قرآن كتابي بود كه با فطرت عربي منسجم و با طبع و سجيه عرب ملايم بود. و لذا

مشاهده مي كنيم كه سريعاً با بذل مال و اولاد و خون خود در راه اين دعوت به آن گرويدند.

بشارات اهل كتاب

بشارات يهود و نصارا در كتاب هاي مقدسشان به نزديك بودن ظهور پيامبري در جزيرة العرب نيز از جمله اموري بود كه راه را براي پذيرش دعوت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هموار مي نمود.

در كتاب تورات كنوني مي خوانيم: «پروردگار از كوه سينا آمد و از ساعير بر مردم پرتوافكني كرد و از كوه فاران تلألؤ نمود.» [45] .

آمدن از كوه سينا كنايه از تكلم خدا با موسي عليه السلام در سينا است. و ساعير همان كوه هاي فلسطين است كه اشاره به ظهور حضرت عيسي عليه السلام دارد. و فاران اسم قديم سرزمين مكه است [46] كه تنها رسول گرامي اسلام محمّدصلي الله عليه وآله در آن ظهور كرده است.

در سفر تكوين از تورات آمده است: «من تو را در اسماعيل اجابت كرده و او را مبارك گرداندم، او را تكثير كرده و جداً عظيم نمودم. براي او دوازده شخصيت بزرگ به دنيا خواهد آمد و من او را براي امتي بزرگ قرار مي دهم.» [47] .

در سفر اشعيا آمده است: «اشعيا گفت: به من امر شد: بايست و نظاره كن چه مي بيني؟ گفتم: دو سواره را مي بينم كه مي آيند. يكي از آن دو بر الاغ و ديگري بر روي شتر. يكي از آن دو به ديگري مي گويد: بابل سقوط كرد.» [48] .

مقصود از راكب حمار، حضرت مسيح عليه السلام و راكب جمل، حضرت محمّدصلي الله عليه وآله است كه بابل در زمان آن حضرت سقوط كرد.

در انجيل «متّي» آمده است: «بدين جهت به شما مي گويم:

ملكوت خداوند زود است كه از شما گرفته شود و به امّتي ديگر واگذار گردد كه ثمره آن را خواهند چيد.» [49] .

و در انجيل يوحنّا مي خوانيم: «اگر شما مرا دوست داريد وصيت هاي مرا حفظ نماييد و من از پدر مي خواهم كه به شما فارقليط ديگر دهد تا با شما تا ابد بماند. او روح حقّ است. كسي كه عالم، استطاعت قبول او را ندارد.» [50] .

خلأ عقيده و سياست

عرب پيش از عصر ظهور پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در خلأ عقيده و سياست به سر مي برد. مردم در ضلالت و حيرت به سر مي بردند، و عبادت بت ها جنبه عاطفي داشت و هرگز براساس ادله و براهين عقلي و منطقي نبود، و از آن جهت كه پدر و اجدادشان چنين مي كردند، آن ها به دنبال اعمال و رفتارشان بودند، همان گونه كه قرآن در حكايت از آنان مي گويد: «بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنَآ آبآءَنا عَلي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلي آثارِهِم مُهْتَدُونَ»؛ [51] «بلكه آنان گفتند: ما نياكان خود را بر آييني يافتيم و ما نيز به پيروي آنان هدايت يافته ايم.»

به همين جهت بود كه هرگاه به فطرت و عقل خود رجوع مي كردند، پي مي بردند به اين كه عمل آن ها مخالف با آن دو مي باشد و لذا به خارج شدن از آن وضعيت از خود رغبت نشان مي دادند. [52] .

از طرفي ديگر سرزمين عرب به لحاظ جغرافيايي از آن جهت كه منطقه اي گرمسير و مردم آن كوچ نشين بودند و نيز قدرت بسياري در تحمل مشقات داشتند، لذا سيطره سياسي بر آنان شبه محال به نظر مي رسيد، و لذا كمتر كسي طمع اشغال آنجا را داشت. و اين امر باعث شده

بود كه آن منطقه از خلأ سياسي خاصي برخوردار باشد. و اين خلأ سياسي، منطقه را حتي از اديان بزرگ الهي دور ساخته بود. و لذا از شبهات و افكار غريب و عجيب به دور بود. گرچه يهود به جهت خوف از روم به آن منطقه پناه آورد ولي چندان فعاليت گسترده اي نداشت، و نصارا نيز اين چنين بودند. همه اين شرايط دست به دست هم داد و زمينه را براي پذيرش گسترش دعوت پيامبرصلي الله عليه وآله مساعد كرد.

بقاياي حنفيت در عرب

از جمله اموري كه زمينه ساز پذيرش دعوت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به توحيد بود، وجود بقاياي حنفيت دين ابراهيمي؛ همانند حجّ و آداب آن در ميان عرب آن زمان بود؛ زيرا مكه كه اولاد حضرت اسماعيل در آن بودند، دين حقّ را از او به ارث برده بودند؛ گرچه در طول زمان، حقّ را با باطل مخلوط كردند. از بقاياي حنفيت، تعظيم كعبه و طواف به دور آن و وقوف در عرفات و تلبيه و قرباني بود؛ [53] گرچه اين شعائر را از صورت اصلي و حقيقي آن تغيير داده بودند، ولي مي توانست اين امور زمينه ساز پذيرش ديني باشد كه با آن از سابق انس داشته اند.

جنگ هاي صليبي

كساني كه به جنگ هاي صدر اسلام اشكال كرده و خرده مي گيرند بهتر است كه نظري به جنگ هاي صليبي افكنده كه چگونه مسيحيان به جهت گسترش مسيحيت خون ميليون ها مسلمان بي گناه را بر زمين ريختند.

جنگ هاي صليبي قبل از آن كه رويارويي نظامي غرب مسيحي با شرق مسلمان تلقّي شود، رويارويي توحّش غربي با تمدن اسلامي بوده است، واقعيتي كه بسياري از محققان و تاريخ نگاران به آن اشاره يا تصريح كرده اند.

در زمان حكومت عمر بن خطاب، بيت المقدّس به تصرف مسلمانان درآمد. اين شهر كه مركز مهمّ ديانت مسيحي و بنابر نظر مسيحيان مقتل عيسي عليه السلام است بدون هيچ گونه قتل و غارت به تسليم در مقابل مسلمانان رضايت داد. در زمان حكومت امويان نيز مسيحيان از آرامش نسبي برخوردار بودند. آنان دليلي براي تأسف خوردن بر پيروي اسلام نداشتند... روزگارشان به مراتب بهتر از دوران حكومت روميان بود. احكام بهتر مراعات مي گشت و تجارت با رونق،

و ماليات به مراتب از گذشته كمتر بود. [54] .

در زمان حكومت عباسيان، مسيحيان بسياري از حكومت آنان راضي و خشنود بودند. در همان اوقات يا تريارك قدس در نامه اي به همتاي خود در قسطنطنيه درباره اولياي امور مسلمانان مي نويسد: «آن ها عادل هستند و خطا يا شدت عملي در حقّ ما روا نمي دارند».

در اواسط قرن يازدهم، اكثريت سكنه مسيحي فلسطين روزگاري داشتند كه به ندرت آن چنان خوش آيند بود. مقامات و حاكمان مسلمان در مورد آنان به ملايمت رفتار كرده و امپراطور مراقب منافع آنان بود... مسيحيان بيت المقدّس هرگز پيش از اين، چنين فراوان از هم دردي و ثروتي كه با زائران از غرب به همراه آورده مي شد بهره مند نگشته بود. [55] وسعت روز افزون متصرفات اسلامي در اروپا، بر وحشت غرب مي افزود. از طرفي در جهان غرب، روحيه سلحشوري در حال رشد بود و اشعار حماسي عاميانه به قهرمانان نظامي هيبت و اعتبار مي بخشيد. كليسا نيز سعي كرد تا اين غريزه جنگ جويانه را به سمت و سويي كشاند كه منافعش را جلب كند. بدين ترتيب براي جلوگيري از پيشرفت اسلام و گسترش مسيحيت و نجات مسيحيان را جنگ مجاز دانست.

جنگ هاي صليبي از سال 1096 ميلادي شروع شد و تا سال 1291 ادامه داشت. لشكريان مسيحي موظف بودند تا علامت صليب را به عنوان نشانه اي از جان فشاني و فداكاري بر گردن خود داشته باشند و به همين جهت بود كه اين جنگ ها به جنگ صليبي مشهور شد. در سال 1096 ميلادي لشكريان صليبي با سپاهي بسيار حركت خود را شروع كردند و آنچه خانه در امتداد ساحل درياي مرمره

قرار داشت تا شهر «نيكو مديا» را غارت كردند. آنان حتي مسيحياني را كه در كشورهاي اسلامي تحت حكومت و سلطه مسلمانان بودند نيز از دم شمشير گذرانده و به قتل مي رساندند. و معروف است كه لشكريان، كودكان را به سيخ كرده و كباب مي كردند. آنان بالاخره در جنگ با تركان در نزديكي نيقيه شكست سختي خورده و اكثراً كشته شدند. [56] .

در سال 1097 ميلادي به شهر نيقيه حمله كرده و در سال 1098 شهر انطاكيه و در سال 1099 شهر معرّه را به اشغال نظامي خود درآوردند. در «معرّه» سه روز تمام اهالي آنجا را از دم تيغ گذرانيده و عدّه زيادي را اسير كردند.

«رائول دوكان» تاريخ نويس و وقايع نگار غربي مي گويد: «در معرّه جنگ جويان ما بزرگسالان كافر (مسلمان) را در ديگ جوشاندند و كودكان را به سيخ كشيدند و روي آتش كباب كردند و گوشتشان را خوردند». [57] .

و در سال 1099 ميلادي (492 ه.ق) بيت المقدس به تصرف صليبي ها در آمد. آنان يك هفته تمام به كشتار مسلمانان پرداختند و تنها در بيت المقدّس بيش از شصت هزار نفر را كشتند.

در سال 1109 «طرابلس» به تصرف صليبي ها درآمد. يك صد هزار جلد كتاب هاي «دارالعلم» در اين حادثه به غارت رفت و در آتش سوخت. اين حملات پي درپي تا سال 1124 كه بندر صور به اشغال صليبي ها درآمد، ادامه داشت. تا آن كه از سال 1144 ميلادي (539 ه.ق) پيروزي قواي مسلمانان شروع مي شود و اوج اين پيروزي ها به توسط سپاهيان صلاح الدين ايوبي است. آنان هنگامي كه وارد بيت المقدّس مي شوند فرماندهان به سربازان خود دستور مي دهند كه

هيچ فرد مسيحي - خواه غربي يا شرقي - نبايد مورد آزار قرار گيرد، و لذا هيچ كشتار و غارتي صورت نمي گيرد. صلاح الدين اعلام مي كند كه غربي ها هرگاه بخواهند مي توانند به زيارت اماكن مقدّس خود بيايند.

در سال 1204ميلادي سپاهيان صليبي، پايتخت روم شرقي (قسطنطنيه) را تصرف كرده، سه روز آنجا را مورد قتل و غارت قرار دادند. خوي وحشيانه آنان نه فقط در برابر مسلمانان ظاهر شده بود، بلكه در اين شهر مسيحي نشين نيز شمايل و مجسمه ها و كتاب ها و تعداد بي شماري از اشياي هنري به يادگار مانده از تمدن يونان و بيزانس را به تاراج برده و هزاران نفر را نيز در شهر گردن زدند.... [58] .

پاورقي

[1] سوره بقره، آيه 190.

[2] الميزان، ج 2، ص 61، با تلخيص.

[3] سوره حج، آيه 39و40.

[4] سوره نساء، آيه 75.

[5] سوره انفال، آيه 72.

[6] سوره توبه، آيه 13.

[7] مجمع البيان، ج 5، ص 22.

[8] سوره بقره، آيه 193.

[9] سوره انفال، آيه 58.

[10] سوره ممتحنه، آيه 8.

[11] سوره نساء، آيه 90.

[12] كافي، ج 5، ص 36، ح 2.

[13] كافي، ج 5، ص 28، ح 2.

[14] كافي، ج 5، ص 30، ح 9.

[15] سوره توبه، آيه 6.

[16] وسائل الشيعه، ج 15، ص 67، باب 20، كتاب الجهاد.

[17] كافي، ج 5، ص 31، ح 2، باب اعطاء الأمان، كتاب الجهاد.

[18] تصنيف غرر الحكم، ص 253.

[19] كافي، ج 5، ص 35، ح 1، باب الرفق بالاسير و اطعامه، كتاب الجهاد.

[20] اعلام الوري، ص 57.

[21] بحارالأنوار، ج 19، ص 13.

[22] سوره حج، آيه 39و40.

[23] الرحلة المدرسية، ص 196و197.

[24] جهاد، ص 39.

[25] جهاد، ص 37.

[26] سوره حجّ، آيه 40 - 39.

[27]

تاريخ طبري، ج 2، ص 131؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 116.

[28] بحارالأنوار، ج 19، ص 224.

[29] بحارالأنوار، ج 19، ص 301.

[30] الرحلة المدرسية، ص 198.

[31] ارشاد مفيد، ص 54.

[32] الرحلة المدرسية، بلاغي، ص 199.

[33] بحارالأنوار، ج 20، ص 289و290.

[34] الرحلة المدرسية، ص 200.

[35] الرحلة المدرسية، ص 200؛ بحارالأنوار، ج 21، ص 3.

[36] الرحلة المدرسية، ص 200؛ بحارالأنوار، ج 21، ص 104.

[37] الرحلة المدرسية، ص 201.

[38] عذر به تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن، ترجمه سعيدي، ص 205 - 204.

[39] دفاع عن الاسلام، لورا فيشيا، ص 11و12.

[40] المبسوط، طوسي، ج 7، ص 272؛ الكافي، ص 250 و 251؛ تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 317؛ رياض المسائل، ج8، ص 48؛ جواهر الكلام، ج 21، ص 267.

[41] فقه السيرة، ص 30.

[42] سوره قلم، آيه 4.

[43] تاريخ الخميس، ج 1، ص 290؛ البداية و النهاية، ج 3، ص 74 - 73.

[44] همان.

[45] سفر تثنيه، اصحاح 33، رقم 1.

[46] معجم البلدان، ج 4، ص 225.

[47] سفر تكوين، اصحاح 17، رقم 20.

[48] سفر اشعيا، اصحاح 21، رقم 9 - 6.

[49] انجيل متّي، اصحاح 21، رقم 17 - 15.

[50] انجيل يوحنّا، اصحاح 14، رقم 17 - 15.

[51] سوره زخرف، آيه 22.

[52] رجوع شود به «البداية و النهاية»، ج 2، ص 273؛ «حياة محمّد»، ص 89.

[53] تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 257 - 254.

[54] تاريخ جنگ هاي صليبي ص 42.

[55] تاريخ جنگ هاي صليبي ص 43.

[56] تاريخ جنگ هاي صليبي ص 167 - 157.

[57] جنگ هاي صليبي از ديدگاه شرقيان ص 61.

[58] رجوع شود به كتاب «جنگ هاي صليبي از ديدگاه شرقيان» ص 363 - 23.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109